کد مطلب:140220 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:182

جواب نامه خامس آل عبا به وسیله یزید بن مسعود
ابوخالد چون بر مكنون خاطر آن جماعت مطلع شد نامه ای مستمندانه محضر خامس آل عبا بدین مضمون نوشت:

بسم الله الرحمن الرحیم

نامه شما به من رسید و بر مضمونش آگاه شدم و دانستم كه مرا به سوی اطاعت خود دعوت و به یاری خویش طلب فرموده ای خداوند متعال جهان را از عالمی كه كار را به نیكوئی انجام دهد خالی نگذارد، شما حجت خدائید بر خلق و امان و امانت او در روی زمین هستید و شما شاخه های زیتونیه احمدی بوده و آن درخت را اصل رسول خدا صلی الله علیه و آله بوده و فرعش شما می باشید، اكنون به فال نیك بسوی ما سفر كنید كه من گردن بنوتمیم را در خدمت شما خاضع داشته و چنان در طاعت و متابعت شما شائق گماشتم كه شتر تشنه مر آبگاه را و قلاده طاعت شما را در گردن بنوسعد انداختم و گردن ایشان را برای خدمتتان نرم و خاشع ساختم و طوائف ما از بنی سعد و بنی تمیم تماما مشتاق لقای شما و طالب دیدار جمال دل آرای شما هستند.



اگر چشم دلت در هوای دیدن ما است

بیا كه جان به ره انتظار در تن ما است



نهاده ایم سر خویشتن به راه وفا

كه بار حق عزیزان وبال گردن ما است



عریضه ابن مسعود كه به سلطان دنیا و آخرت رسید در حق وی دعاء خیر نمود و فرمود:


خدا تو را در روز وحشت ایمن دارد و در روز تشنه كامی سیراب فرماید.

صاحب روضة الصفا می نویسد: حضرت خامس آل عبا علیه السلام به اهل بصره نوشتند كه من از مكه معظمه عزیمت كوفه نمودم باید شیعیان و یك رنگان من در آنجا حاضر شوند كه مجمع جیوش و سپاه آنجا است.

صاحب ریاض القدس می گوید: اهل بصره انتظار مقدم پادشاه حجاز را داشتند و دیده به راه انتظار باز و خبر نشدند كه حضرت در كربلاء محصور شده و راه را تنگ به عزم جنگ بر آن حضرت گرفتند چون خبردار شدند كه آن جناب پنج و شش روز است با بنه و اساس و عون و عباس و عیال و اطفال به كربلاء رسیده و محصور كوفیان شده.

مرحوم سید می فرماید: یزید بن مسعود از ورود موكب مسعود حضرت به كربلاء مطلع شد تجهیز سپاه نمود اهل قبائل و طوائف جنود و جیوش احزاب اعراب را مكمل و مسلح ساخت، شیران صف شكن و دلیران شیرافكن قریب دوازده هزار تن به مدد و نصرت محبوب القلوب مرد و زن آراست.

آه، ثم آه، فلما تجهز المشار الیه للخروج بلغه قتل الحسین علیه السلام.

یا رب مكن امید كسی را تو ناامید.

این جوان مرد بافتوت عازم كربلاء بود، عربی رسید گفت امیر به كجا می روی برگرد و رنج راه به خود مده، حسین را در غریبی سر بریدند، تن پاكش به خاك و خون كشیدند، به روی نازنینش آب بستند، دلش از هجر فرزندان شكستند.

یزید بی اختیار شده گفت: خدا دهانت را بشكند این چه خبری است كه می گوئی، خدا مكند یك موئی از سر مولی الكونین كم بشود و الا بقرت بطنی (شكم خود را می درم)

ابن مسعود به سر راه آمد عربی دیگر رسید پرسید از كجا می رسی؟

گفت: امیر چه بگویم.




خود چه گویم آن چه از این دیده تر دیده ام

راستی پرسی زمن غوقای محشر دیده ام



از برای قتل یك تن در زمین كربلاء

كوه و صحراء دشت و هامون پر زلشگر دیده ام



زینت عرش خدا را دیده ام فرش زمین

از كواكب در بدن زخمش فزون تر دیده ام



فاش گویم بهر قتل شاه مظلومان حسین

خنجر بران بدست شمر كافر دیده ام



از سرش پرسی بود اكنون به نوك نیزه ها

وز تنش پرسی به خاك تیره همسر دیده ام



گر ز پاداری عباس جوان جویا شوی

دستهای او جدا از جسم اطهر دیده ام



گر ز اكبر پرسی اندر پیش چشم شاهدین

پاره پاره جسم او از پیش خنجر دیده ام



دختران بوتراب اندر شترها بی نقاب

سر برهنه، پا برهنه، خوار و مضطر دیده ام



آه واویلا كه از دست جفای ساربان

دست شاه دین جدا از جسم انور دیده ام



یزید بن مسعود از شنیدن این خبر دهشت زا سخت محزون و مغموم گردید و از حرمان این سعاوت پیوسته جزع می نمود.

باری احنف بن قیس كه یكی دیگر از اشراف بصره بود به مقتضای دوستیش با امویان و ابن زیاد عریضه ای منافقانه برای آن سرور فرستاد كه مضمونش این بود:


اما بعد، فاصبر فان وعدالله حق و لا یستخفنك الذین لا یوقنون [1] .

تمام رؤسای بصره نامه های آن حضرت را پنهان و از ابن زیاد مخفی نمودند مگر منذر بن الجارود كه بحریه دخترش در خانه عبیدالله بود، وی از حیله عبیدالله مخذول بیندیشید، از بیم نامه را نزد وی برد و آن لعین سلیمان را گرفته آن شب كه صبحگاهش به كوفه می رفت او را به دار آویخت و به قولی گردن زد در آن هنگام زنی شیعه كه او را ماریه بنت سعد یا بنت منقذ می گفتند شیعیان بصره در خانه اش انجمن داشتند یكی از ایشان به نام یزید بن ثبیط (ثبیت ب خ) از قبیله عبدالقیس كه ده پسر داشت مصمم خدمت حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام شد و در خانه آن زن قصد و عزیمت خود را با یاران گفت.

ایشان گفتند: عبیدالله كسان بر راهها گذاشته از آنها بر تو بیم داریم.

گفت: چون به راه افتادم اینان را كسی نشمارم با عبدالله و عبیدالله پسران خود آهنگ خدمت آنجناب نمود در ابطح (جنوب مكه) وارد و محرم كعبه حضور آن قبله عالمیان شد، و چون سعادت نصیبش شد ملازم ركاب بود تا در كربلاء با هر دو پسرش به درجه شهادت رسید.



[1] سوره روم آيه (60) .